دوست دارم ۶ تا

دوست دارم عزیز دلم...!

دوست دارم ۶ تا

دوست دارم عزیز دلم...!

بگذار آن باشم که ...!

 

 

بگذار آن باشم

بگذار آن باشم که با تو تا آخرین لحظه زندگی خواهد ماند

بگذار آن باشم که با صداقت با تو درد دل میکند و با یکرنگی و یکدلی زندگی میکند.

جان خواهد داد بگذار آن باشم که دیوانه وار در شهر نام تو را فریاد میزند و آن باشم که برای عشقت:

بگذار همانی باشم که در شادی هایت میخندد و در غم هایت با تو شریک است.

بگذار کسی باشم که به داشتن چینین عشقی مانند تو افتخار کند.

بگذار کسی باشم که وقتی کلمه دوستت دارم را بر زبان می آورد

اشک از چشمانش سرازیر شود.

بگذار همانی باشم که تو میخواهی ، همانی باشم که تو آرزوی آن را داری.

بگذار کسی باشم که با احساس سخن نگوید ، از ته دل دردش را بگوید

و از تمام وجود عاشق و دل شیفته تو باشد.

بگذار کسی باشم که زمان تنهایی اش تو همان تنهایی او باشی

و زمان خوشبختی اش تو همان خوشبختی او باشی

بگذار همانی باشم که با باوری عمیق به تو و زندگی نگاه بیندازد

و با احساسی پاک عاشق قلب مهربان تو باشد.

بگذار همانی باشم که بتوانم ستون های استوار زندگی را با محبت و عشق بنا کنم

تا تو با آرامش با من زندگی کنی.

بگذار همانی باشم که تو در رویاها منتظر او ماندی و به استقبال او رفتی

بگذار کسی باشم که دیگر به جز تو به کسی دیگر نگاه نکند

و تنها تو باشی و قلب مهربانت و یک دنیا عشق در وجودش.

اینک من با تمام وجودم کاری کرده ام و خواهم کرد که هم تو را به آرزویت رسانده

باشم و هم خودم آینده ای خوشبخت را در کنار تو داشته باشم.

بگذار همانی باشم که دوستش میداری و بگذار همانی باشم که برای عشقش جانی خواهی داد

عزیزم ...!

        

 

کوله بارم خالیست

 

 

کوله بارم خالیست                                      

                             و دلم میخواهد بار دیگر به خدا روی کنم

و از او باز بخواهم که مرا یار شود                                                   

               در کنار گل یخ خسته و افسرده شدم 

یک طرف جاده ی پر پیج خزان                                                

                     سوی دیگر گل یاس

آسمان آبی

رودی از عشق خدا

وبهاری که در آن کفتر زیبای دلم                                                  

               سوی دنیای سپیدی به خدا می نگرد  

  

خدایا مرا دریاب که دل دریایی من بی تو مرداب است..!

 

اگر و اگر..

    

اگر دروغ رنگ داشت
هر روز، شاید

ده ها رنگین کمان

در دهان ما نطفه میبست

و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود


اگر عشق، ارتفاع داشت
من زمین را در زیر پای خود داشتم

و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی

آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها

به تمسخر میگرفتی


اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند


اگر براستی خواستن توانستن بود
محال نبود، وصال

و عاشقان که همیشه خواهانند

همیشه میتوانستند تنها نباشند


اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد

تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی

و شاید من، کمر شکسته ترین بودم


اگر غرور نبود
چشمهای مان به جای لبها سخن نمیگفتند

و ما کلام دوستت دارم را

در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم


اگر دیوار نبود
نزدیک تر بودیم،

همه وسعت دنیا یک خانه میشد
و تمام محتوای یک سفره

سهم همه بود

و هیچکس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد


اگر ساعتها نبودند
آزادتر بودیم،

با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
و هر عادت مکرر را

در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم


اگر خواب حقیقت داشت
همیشه با تو در کنار آن ساحل سبز

لبریز از ناباوری بودم

هیچ رنجی بدون گنج نبود

اما گنجها شاید، بدون رنج بودند


اگر همه ثروت داشتند
دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند

و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید

تا دیگری از سر جوانمردی

بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند

اما بی گمان صفا و سادگی میمرد،

اگر همه ثروت داشتند

اگر مرگ نبود
همه کافر بودند

و زندگی بی ارزشترین کالا بود

ترس نبود، زیبایی نبود

و خوبی هم، شاید


اگر عشق نبود

به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه نایاب را اندیشه میکردیم؟

و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟

آری! بیگمان پیش از اینها مرده بودیم

اگر عشق نبود


اگر کینه نبود
قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند

من با دستانی که زخم خورده توست

گیسوان بلند تو را نوازش میکردم

و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم

به یادگار نگه میداشتی

و ما پیمانه هایمان را در تمام شبهای مهتابی

به سلامتی دشمنانمان می نوشیدیم



اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بیگمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم
و تو نیز
هرگز ندیدن من را

آنگاه نمیدانم

براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟